Dec 29, 2010

تو




بودنت برایم ؛
به اندازه طعم یک بوسه باد اورده در اوج مستی  خوش آیند است

Dec 24, 2010

معدنچی

دلم میسوزد،برای معدنچان کرمانی برای  این همه غریب بودنشون، برای ضعیف بودن و بی کس  کار بودنشان
جالب است در بین این همه اخبارکه روزانه در جامعه ایرانی دهان به دهان میگردد  و انواع  اظهار نظر های کاشناسانه و گاهن احساسی و بی منطق  در موردشان میشود ،چرا از این کارگران  گرفتار در زیر خاروار ها خاک  هیچ نام و نشانی  نیست و جایی دراین  اخبار  ندارند
 
به راستی این مردان چه جرمی جزعرق ریختن برای تکه ای  نان  و با شرافت زندگی کردن  مرتکب شده اند تا که انقدر باید غریب واقع شوند و بی نام و نشان زنده به گور

نمیدانم شاید اگر  بین اینها کسی  معشوقه هنرپیشه و یا نویسنده ای معروف  بود و یا حتی نیمچه وبلاگی داشت   تا الان 4000هزار کمپین نجات و  400نقد در در ستایش جنبش سبزو کوباندن  ونا کار امدی نظام حاکم نوشته شده بود اینان پتک میشدند و  بر سر وزارت خانه و وزیر مربوطه ثانیه به ثانیه فرود می امدند

و یا اگر مثل سکینه اسکندری معلوم الحال الان تمام معدنچان ازاد شده شیلییایی برایشان بیانیه صادر میکردند و شخص اسپیلبرگ هزینه نجاتشون رو به عهده میگرفت

دلم میسوزد برای آن معدنچی با دستهای پینه بسته که نفس کشیدن هم برایش دشوار است و شاید هم تا الان  دیگر جز جسم بی جانی چیزی ازش باقی نمانده باشد

وای کاش یک درصد اخباری که بین مردم این کشور از اخبار لحظه به لحظه نجات شیلیایی دهن به دهن میگشت، با  افسوس و اه هم  یادی  از معدنچیان هم وطن میشد

ای کاش
 

Dec 21, 2010

یلدا


امشب  یلدا را
این ایرانی ترین شب سال را با هم و در کنار هم  پاس میداریم ، تا که میترایمان خود نگهبان و گرما بخش دلهایمان باشد و با  هم بودنمان مانند یلدا ماندگار در تاریخ. 

Dec 20, 2010

درد بی دردی علاجش آتش

 
 

 
به خیالش غرورم را میشکند
 
اما کاش میدانست جای غرورم
 
صورت احساسم  را تیغ می اندازد و
 
 دلم را میسوزاند.

دلم را
 
بیچاره خودم  بیچاره دلم 









Dec 16, 2010

نمیشه

 


نمیشه عقربه هارو به عقب برگردوند،نمیشه که قصه ی زندگی رو از سر خوند



Dec 14, 2010

هفتاد دو پروانه



برخیز که شور محشر امد

این قصه ز سوز جگر امد



پ ن: فید بلاگ من برای گودر     

Dec 12, 2010

کافه نو



امروز صبح من  دقیقا مثل کسی بودم که عصر از سر کار میاد به خونه و جای خونه با تل ی از خاک روبرو میشه. خاکی که  تاهمین چند ساعت قبل خونه اش بوده  بوده و الان که باید باشد و پناه خستگی ها نیست.

مثل کسی که به  جای خونه با کاغذی چسبیده بر تیرک چراغ برق درب حیاط روبرو میشه که ، بدلیل طرح تفضیلی شهر باید این خونه با خاک یکسان میشد که شد شما هم برو یه فکری واسه خودت بکن  وسایلشم بددت نمیخورد انداختیم دور..

 . پ ن:صبح وبلاگمو که باز کردم دیدم بدون هیچ اعلام قبلی با اعلام  حذفش از سرور پرشین بلاگ روبرو شدم
و به اجبار و بدون داشتن حتی بک اپ از یکم پست مجبور شدم روزنوشت و خاطراتم 5 سال وبلاگ نویسم رو بدم به دست دکمه حذف وبلاگ اقایان معلوم الحال پرشین بلاگ..

.