من همان مسافر خسته جنوبیم،
که یک روز تمام آرزوهایش را به شط سپرد و راه شمال در پیش گرفت، تا که رویا بکار و امید درو کند،
اما نمیدانست هوای شما سرد است پر از بوی بی اعتمادی.نمیدانست رویا هایش جوانه هم نمیزند چه برسد به درو کردن امید.
و من هنوز هم همان مسافر خسته جنوبیم که کمی غمگین است.
No comments:
Post a Comment